سيد طاها سيد طاها ، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

دنياى زيباى سيد طاها

افزايش مهارت دست ها

بسم الله الرحمن الرحيم امروز يه مهارت تازه پيدا كردى، اونم باز كردن در پسته، چون خودت هم پسته دوست دارى از انجامش طفره نرفتى، چند تا دونه پسته دادم بهت و خودت با هر سختى شده بازشون كردى و به كارت با تمركز تمام ادامه دادى،آفرين نزديك دو سال وپنج ماه   ...
12 اسفند 1394

تمرين حفظ تعادل

  بسم الله الرحمن الرحيم اين بازى رو هم خيلى علاقه مندى ، و اولش به قول خودت مثل پيشى ميرفتى بالا پايين، بعدش كه جرات پيدا كردى تونستى تعادلت رو حفظ كنى و ايستاده بالا پايين برى ...
11 اسفند 1394

بازى با زنبور

بسم الله الرحمن الرحيم امروز رفتيم باهم حياط رو تميز كنيم و جارو كنيم كه من همش استرس داشتم الان زنبور ها نيشت ميزنن، حدود ٧ ،٨ تا زنبور جمع شده بودن دور شير اب كه توهم ميرفتى و ميخواستى بهشون دست بزنى، هرچى هم ميگفتم الان نيشت ميزنن و داخ ميشى( اصطلاح خودت) گوش نميكردى، خلاصه همه كارها با همراهى شما سخت تر از سخت ميشه   ...
11 اسفند 1394

تابلو نمدى

بسم الله الرحمن الرحيم اين تابلو رو با پارچه نمدى برات درست كردم و قاب كرديم، تو هم دلت ميخواد اون هواپيماشو بگيرى كه نميشه مباركت باشه   ...
10 اسفند 1394

روزانه هايت(٥)

بسم الله الرحمن الرحيم سلام بر پسر خوبم  خداروشكر ميكنم بابت سلامتى ات، اين روزها هم با همه بالا و پايين شدن هاى خلق و خويت ميگذرد و ان شاء الله كه آينده خوب و زيبا و روشنى خواهى داشت مادر شدن خواه ناخواه همراه است از عشق، محبت،دلسوزى، نگرانى... هرچه ميزان فهم و دركت بيشتر ميشود كار ما هم سخت تر ميشود، اين روزها عشقت بازى كردن، به خصوص بازى با بچه ها و مهمانى رفتن و مهمان آمدن است، گاهى هم كه حوصله ات سر مي رود ميگويى مامانى، دايى.... يعنى يا بريم خونه مامانى و يا اونا بيان، با دايى ات هم سر به سر ميگذارى و ميگويى دايى عييييييييي( على)..بابا هم به شوخى ميگويد وقتى ميرى خونه مامانى دايى رو اذيت كن، و تو هم كاملا به حرفش گوش مي...
10 اسفند 1394

راى گيرى...

بسم الله الرحمن الرحيم ديروز با شما و باباىى و مادر و پدر و صالح رفتيم راى بديم، واينجا هم تو حياط يه مدرسه نزديكه خونمونه كه با پسر عموت صالح مشغول بدو بدو هستى، ولى عجب راى دادنى بود، اونقدر اونجا شيطنت و بدو بدو كرديد كه وقتى بر گشتيم حسابى خسته بوديم..... ...
8 اسفند 1394

كاغذ پرت كردن

بسم الله الرحمن الرحيم چند تا كاغذ و مچاله كرديم و شروع كرديم پرت كردن داخل سبد، البته هر كدوم كه ميفتاد بيرون غش ميكردى از خنده، از اونجايى كه تو بازى مهم شاد بودن و خنديدنه، كاغذارو پرت ميكرديم تو در و ديوار و تو ميخنديدى ...
4 اسفند 1394

بيل زدن

بسم الله الرحمن الرحيم اينم از شغل امروزت، بيل زدن، يه بيلچه از وسايل بابا برداشتيم و شروع كردى به بيل زدن ...
3 اسفند 1394

نقاشى در كتابخانه

بسم الله الرحمن الرحيم امروز بازم باهم رفتيم كتابخونه و چندتا كتاب گرفتيم، اين دفعه يكم برات تازه تر بود چون اونجا كلى مداد رنگى و مداد شمعى بود و تو هم خودت اونارو برداشتى و شروع كردى نقاشى كردن، بعدش هم مسئول كتابخونه نقاشيتو زد به ديوار،حالا محيط كتابخونه كمى برات جالب تر شد و ان شاء الله كه دفعه هاى بعدى بيشتر ازش استقبال ميكنى ...
3 اسفند 1394